روز به دنیا آمدنت
دخترکم 20مهر1390قدم به دنیای مامان و بابا گذاشتی شب قبل به دنیا اومدنت نوبت دکتر داشتم با بابا
رفتیم مطب دکتر مینو رجایی بعد از معاینه خانم دکتر مهربون نامه سزارین بهم داد که فرداش برم سزارین
کنم .از همون اوایل بارداری از زایمون طبیعی می ترسیدم و مصمم شدم که تو رو از طریق سزارین به دنیا
بیارم.هرچند خانم دکتر می گفت راحت می تونی زایمون طبیعی کنی ولی من از زایمون طبیعی وحشت
داشتم .خلاصه دخترم هر طور بود خانم دکتر رو هم راضی کردم که سزارین ام کنه .بعد از تموم شدن دکتر با
بابا اومدیم خونه . بعد از شام و فیلم نوبت خواب رسید تا سرم رو رو بالش گذاشتم دردی تو کمرم احساس
کردم .خوابیدم دوباره درد و احساس کردم هیچی بی خیال شدم اما نه درد نمی ذاشت بخوابم . بیشتر از
این می ترسیدم اگه درد زایمون باشه چه کنم . دردم کم کم بیشتر می شد اما بابایی و بیدار نمی کردم
هی درد می کشیدم از این اتاق به اون اتاق می زدم .ساعتای 6صبح بابایی و بیدار کردم .بابایی که من و
با این حالت دید دست و پاش و گم کرده بود نمی دونست چه کنه .بهش گفتم زنگ بزن مامان بزرگ
مهری و خبر کنه . (راستی مامانی موقع تولدت منو بابا بندر ساکن بودیم اونجا زندگی می کردیم
کار بابا اونجا بود بعد که تو 1 سالت شد اومدیم شهرمون سیریک بابایی همینجا مغازه لوازم خانگی زده
و داریم زندگی رو می گذرونیم)تا برسه اینجا دو ساعتی طول میکشه خلاصه عزیزم ساعت 8با بابایی
رفتیم بیمارستان دکتر شریعتی
ساعت 10و نیم دختر گلم به دنیا اومد آخرش هم طبیعی زایمون کردم